نادانی. ناآزمودگی. ناپختگی. (ناظم الاطباء). عمل خام طبع: به ارسلان خان شکایت نامه ای نبشت و در این خام طبعی. (تاریخ بیهقی). نه نیز آتشی کز سر خام طبعی غذا کم پزی گر غذائی نیابی. خاقانی
نادانی. ناآزمودگی. ناپختگی. (ناظم الاطباء). عمل خام طبع: به ارسلان خان شکایت نامه ای نبشت و در این خام طبعی. (تاریخ بیهقی). نه نیز آتشی کز سر خام طبعی غذا کم پزی گر غذائی نیابی. خاقانی
دارای آرزوهای بیهوده، کسی که بیهوده به چیزی طمع می بندد، برای مثال نه من خامطمع عشق تو می ورزم و بس / که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست (سعدی۲ - ۳۶۳)
دارای آرزوهای بیهوده، کسی که بیهوده به چیزی طمع می بندد، برای مِثال نه من خامطمع عشق تو می ورزم و بس / که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست (سعدی۲ - ۳۶۳)
آنکه خیالات فاسد داشته باشد. (آنندراج). ابله. احمق. نادان. کودن. (ناظم الاطباء). نعت است مر کسی راکه صاحب خیالات فاسد است. صاحب طبع خام: خام طبع است آنکه میگوید بچنگ و کف مگیر زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را. سوزنی. باز خانان خام طبع کنند مال میراث یافته تبذیر. خاقانی. آتش اندر پختگان افتاد و سوخت خام طبعان همچنان افسرده اند. سعدی (طیبات)
آنکه خیالات فاسد داشته باشد. (آنندراج). ابله. احمق. نادان. کودن. (ناظم الاطباء). نعت است مر کسی راکه صاحب خیالات فاسد است. صاحب طبع خام: خام طبع است آنکه میگوید بچنگ و کف مگیر زلفکان خم خم و جام نبیذ خام را. سوزنی. باز خانان خام طبع کنند مال میراث یافته تبذیر. خاقانی. آتش اندر پختگان افتاد و سوخت خام طبعان همچنان افسرده اند. سعدی (طیبات)
مزاح. فکاهت. طیبت. شوخی. مطایبه. مفاکهه. دعابه. مداعبه. لاغ، خوشدلی. خوشحالی: شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام. سوزنی. به خوش طبعی جهان میداد و می خورد قضای عیش چندین ساله می کرد. نظامی
مزاح. فکاهت. طیبت. شوخی. مطایبه. مفاکهه. دعابه. مداعبه. لاغ، خوشدلی. خوشحالی: شعر حسان بن ثابت را به خوش طبعی شنود پادشاه دین رسول ابطحی خیرالانام. سوزنی. به خوش طبعی جهان میداد و می خورد قضای عیش چندین ساله می کرد. نظامی
کسی که دارای آرزوی بیهوده و باطل باشد. (ناظم الاطباء). آنکه او را طمع خام است. نعت است مر کسی را که صاحب طمع خام باشد: یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس یکی کلنگی گوید، یکی چه خوزیخوار. کمال الدین اسماعیل. نه من خام طمع عشق تو ورزیدم و بس که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست. سعدی (طیبات). جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت تو من خام طمع بین که چه سودا دارم. سعدی. زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات ای دل خام طمع این هوس از یاد ببر. حافظ
کسی که دارای آرزوی بیهوده و باطل باشد. (ناظم الاطباء). آنکه او را طمع خام است. نعت است مر کسی را که صاحب طمع خام باشد: یکیش خام طمع خواند و یکی بدنفس یکی کلنگی گوید، یکی چه خوزیخوار. کمال الدین اسماعیل. نه من خام طمع عشق تو ورزیدم و بس که چو من سوخته در خیل تو بسیاری هست. سعدی (طیبات). جانم از پختن سودای وصال تو بسوخت تو من خام طمع بین که چه سودا دارم. سعدی. زلف چون عنبر خامش که ببوید هیهات ای دل خام طمع این هوس از یاد ببر. حافظ